دوست داشتنی نبودن

باور دوست داشتنی نبودن

احساس دوست داشته شدن

چقدر لحظاتی که علاقه و عشق دیگران را دریافت می‌کنیم خوشایند هستند! این احساس گرم پذیرفته شدن و دوست داشتنی بودن، چیزی نیست که همیشه و در همه حال تجربه کنیم اما تمایل داریم دریافت کننده آن باشیم. در مقابل زمانی که حس کنیم دوست داشتنی نیستیم لحظات سختی را تجربه می‌کنیم. دوست داشتنی نبودن می‌تواند چیزی بیش از یک احساس گذرا در یک موقعیت خاص باشد. برای بعضی از افراد “دوست داشتنی نبودن” تبدیل به مجموعه باورها و احساسات پایداری می‌شود که شرایط دشواری را برای فرد ایجاد می‌کنند.

باور بنیادین

باور دوست داشتنی نبودن

شاید بپرسیم تفاوت بین احساس و باور دوست داشتنی نبودن در چیست؟ سوال درستی که به تمایز مهم این دو اشاره می‌کند. احساس دوست داشتنی نبودن (با اغماض آن را احساس می‌نامیم، در واقع تجربه کلمه درست‌تری است) به موقعیت وابسته است. ما در شرایطی که در روابط با طرد، بی‌محلی یا توهین رو به رو می‌شویم طبیعتا احساس دوست داشته شدن نمی‌کنیم. در این شرایط پاسخ احساسی ما (مخلوطی از غم، خشم، ناامیدی و …) به موقعیت ناخوشایندی که در آن قرار داریم متناسب است. ما در این شرایط می‌توانیم در نظر بگیریم که قرار نیست همه ما را دوست داشته باشند، می‌دانیم که دوست داشتنی نبودن در یک موقعیت به معنی دوست داشتنی نبودن در همه موقعیت‌ها نیست.

اما باور، پایدارتر و گسترده‌تر است. باور دوست داشتنی نبودن به این اشاره می‌کند که ما عمیقا باور داریم دوست داشتنی نیستیم، بنابراین این حقیقت در تمام شرایط صادق است. اگر موقعیتی این باور را تایید کند به معنی این است که ما در همه شرایط و با همه افراد دوست داشتنی نیستیم. در ضمن این باور فقط احساس نیست، بلکه الگوی گسترده ای از افکار، احساسات و اعمال است.

دوست داشتنی نبودن

دوست داشتنی نبودن

باور دوست داشتنی نبودن، فقط یک فکر نیست. همچنین فقط یک احساس نیست و قطعا محدود به موقعیت نیست. مجموعه افکار (باورها، قواعد و برداشت‌ها)، احساسات و الگوهای رفتاری است. در درمان شناختی رفتاری، باور دوست داشتنی نبودن به عنوان یک باور بنیادین طبقه بندی می‌شود. باورهای بنیادین، آموخته‌های قدرتمند و قدیمی هستند که در سطح پایه افکار ما قرار می‌گیرند. به این معنی که افکار دیگری به این افکار متصل می‌گردند. 

همانطور که ذکر شد این باور صرفا موقعیتی نیست، یعنی این فکر که “چرا علی من رو دوست نداره؟” با باور دوست داشتنی نبودن یکی نیست. باور دوست داشتنی نبودن شبیه به این جمله است: “هیچ کس من رو دوست نداره و دوست نخواهد داشت، من دوست داشتنی نیستم”. در این جمله هم تعمیم به همه افراد، هم به همه موقعیت‌ها دیده می‌شود. به همین دلیل باور دوست داشتنی نبودن فراگیر و مقاوم است.

سینا

بیایید با هم موقعیت سینا را تصور کنیم. سینا 34 ساله و شاغل است. تنها زندگی می‌کند و با دوستان خود ارتباط محدودی دارد. سینا باور دوست داشتنی نبودن را از زمانی که به به یاد می‌آورد داشته است. گرچه در طول سال‌ها، ارتباط خوبی با همکاران داشته، دوستان وفاداری داشته است و تجربیاتی در روابط عاطفی هم دارد اما به نظرش فرد دوست داشتنی نمی‌آید. اگر ما سینا را ببینیم، بر اساس ویژگی‌های ظاهری و اخلاقی او به این نتیجه نمی‌رسیم که او دوست داشتنی نیست. اما در هر صورت او به این باور اعتقاد دارد. متاسفانه هر چقدر تلاش می‌کنیم به او ثابت کنیم که دوست داشتنی است، نتیجه‌ای ندارد. 

یکی دیگر از ویژگی‌های این باور (علاوه بر تعمیم) پایداری در برابر شواهد است. این پایداری به شکل پایداری یک باور هذیانی نیست، بلکه دوست داشتنی نبودن شبیه هشت پایی است که هر شاخک آن را قطع می‌کنیم، دوباره رشد می‌کند. در واقع مجموعه افکار و احساساتی از این باور محافظت می‌کنند. مثلا همزمان که ما سعی می‌کنیم به سینا بگوییم اتفاقا تو دوست داشتنی هستی، فکری در ذهن او پدیدار می‌شود که: “همه آدم‌ها میخوان مودب و مهربون باشن همین رو میگن”، “این حرف‌ها رو الکی میگن که من خوشحال شم”. 

 

مشکلات

اگر قرار نیست ما برای همه دوست داشتنی باشیم، و احساس دوست داشتنی نبودن طبیعی است، پس باور دوست داشتنی نبودن چه مشکلی دارد؟ 

نخستین مشکل، ناکارآمدی آن است. فارغ از این که این باور با شواهد دنیای بیرون همخوان نیست، ناکارآمد است. چه کمکی به زندگی ما می‌کند؟ با این باور که ما دوست داشتنی نیستیم می‌توانیم روابط بهتری تشکیل بدهیم؟ آیا با این باور می‌توانیم در دنبال کردن ارزش‌های خود متعهدتر باشیم؟ دیگرانی که با ما ارتباط دارند، از حضور ما بیشتر لذت می‌برند؟

مشکل دوم این باور، مطلق بودن آن است. آیا دوست داشته شدن فقط یک موضوع 0 و 1 است؟ مانند لامپ روشن و خاموش می‌شود؟ ما درجات مختلفی از دوست داشتنی بودن را تجربه نمی‌کنیم؟ در همه روابط قرار است به یک میزان دوست داشته شویم؟ مشکل باور دوست داشتنی نبودن این است که همه روابط را با یک چوب می‌زند. سینا را در نظر بگیرید؛ از نظر باور سینا، او برای همه در هر شرایط دوست داشتنی نیست. اصلا این موضوع برای سینا مطرح نمی‌شود که چند درصد برای چه کسی در چه رابطه‌ای دوست داشتنی نیستم؟ موضوع کاملا سیاه و سفید است. آدم‌ها دوست داشتنی هستند، اما من نیستم. به همین سادگی!
مشکلات دیگری که همراه این باور هستند، تعمیم دهی و مقاومت در برابر شواهد است که درباره آن صحبت کردیم.

دلایل

دلایل ایجاد باور دوست داشتنی نبودن

باورهای بنیادین معمولا در سال‌های کودکی و در ارتباط با مراقبین و افراد مهم زندگی شکل می‌گیرند. این باور نیز می‌تواند از گذشته دور با ما بوده باشد. البته همیشه باورهای بنیادین حاصل سال‌های دور کودکی نیستند بلکه تداوم رخداد‌های معنی‌دار مانند تروما، در بزرگسالی نیز می‌تواند به تشکیل یک باور بنیادی منجر شود. در مورد سینا اما موضوع به سال‌های کودکی باز می‌گردد. سینا در کودکی تحت تربیت مادری بوده که به او محبت نمی‌کرده است. بلکه در اکثر مواقع با برادر بزرگتر خود مقایسه می‌شده است. زمانی که سینا رفتار اشتباهی انجام می‌داد از سمت مادر طرد می‌شده است.

سینا به دلیل رفتارهای مثبتش تشویق نمی‌شده و نادیده گرفته می‌شده است. زمانی که ناراحت یا غمگین بوده پاسخ دلگرم کننده یا محبت آمیزی از سمت مادر دریافت نمی‌کرده است. تضاد بین رفتار سرد مادر با سینا و رفتار بهتر با وحید (برادر بزرگتر)، این باور را در سینا تقویت کرده که سینا مشکل دارد و چیزی درون سینا باعث می‌شود دیگران دوستش نداشته باشند. سینا زمانی محبت مادر را دریافت می‌کرد که نمرات خوبی به دست می‌آورد. همین باعث شد سینا تمرکز زیادی روی موفقیت فردی داشته باشد و هر شکستی در این مسیر را به منزله شکست در دوست داشتنی بودن تجربه کند.

 

اختلالات

سینا در بزرگسالی، دچار کمال طلبی، اضطراب فراگیر و افسردگی پایدار است. در عین حال رفتارش در روابط بین فردی اجتنابی است. اکثر اوقات باور پایدار دوست داشتنی نبودن تنها نیست و مجموعه‌ای از اختلالات را همراه خود دارد. اینکه اختلالات دلیل برجسته شدن این باور بوده‌اند یا برعکس، داشتن باور به اختلالات دامن زده برای هر فرد در هر دوره‌ای از زندگی متفاوت است. مسیر بین اختلالات و باور‌های بنیادین دو سویه است و بعضی اوقات داستان “مرغ و تخم مرغ” می‌شود.

به هر صورت این باور بنیادین یک فکر ساده گذرا نیست و کمی پایدارتر و پیچیده‌تر است. بهتر است با آن نجنگیم، سعی در نفی و نقض آن نکنیم و برای آن راهکاری مناسب بیابیم. در عین حال، اگر خودمان یا کسی در اطرافمان با این باور درگیر است بدانیم لزوما این باور ریشه مشکلات نیست که با درمان آن همه چیز خوب شود. گاهی اوقات افسردگی یا اضطراب یا حتی اختلال وسواسی-جبری این باور را تقویت می‌کنند. مثلا سینا به دلیل افسردگی پایدار، انرژی کمی برای افزایش تعامل با دیگران صرف می‌کند و همین کناره‌گیری به تایید باور او کمک می‌کند.

 

نتیجه‌گیری

این باور پیچیده است، با آن ساده برخورد نکنیم. سعی نکنیم با چسب زخم، شکستگی استخوان را درمان کنیم. برای تغییر این باور یا مدیریت آن بهتر است با روانشناس در ارتباط باشیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *