گاهی زندگی به شکلی دردناک بر ما میگذرد و ما نمیدانیم چه کاری باید انجام دهیم. درد میگذرد، اما در لحظات بحران، گاهی تنها کاری که میتوان کرد، نشستن با آن است.
وقتی زندگی دردناک میشود
وایولت با عینک آفتابیاش وارد اتاق میشود و قهوهای را با دستهایش محکم میگیرد. روی مبل مینشیند و سرش را به سمت پنجره برمیگرداند. برای یک، دو، سه ضربان. انگار منتظر است باران متوقف شود قبل از اینکه تصمیم بگیرد عینک آفتابیاش را پایین بکشد و به من نگاه کند.

باران متوقف نمیشود. بر روی سقف میکوبد و از پنجرهها پایین میچکد، پشتزمینهای خاکستری از آسمان. او نفس عمیقی میکشد، عینک خود را بر روی سرش میگذارد و چشمهایش را میمالد.
واضح است که گریه کرده است.
“درد دارد”، او میگوید، در حالی که به نگاه کردن به پنجره ادامه میدهد؛ چشمان قرمز و پفکردهاش تضادی آشکار با لبهای خشک و رنگپریدهاش دارند.
“چه چیزی درد دارد؟” پاسخ میدهم.
“زندگی.”
سرم را تکان میدهم و بیصدا مینشینم. برای یک، دو، سه، چهار… به من آموختهاند که اگر حداقل ۱۰ ثانیه صبر کنید، معمولاً نیازی به گفتن زیادی نیست تا کسی به صحبت ادامه دهد. سکوت میتواند طلایی باشد.
وایولت ادامه میدهد. “این دراماتیک است، میدانم”، او میگوید، “اما الان همه چیز درد دارد. چه کار کنم؟”
چه کاری باید انجام داد؟
این سوالی است که مردم بیشتر در دفتر من میپرسند.
چه کار کنم تا زندگیام را به مسیر درست برگردانم؟
خب، جوابهای زیادی برای هر یک از این سوالها وجود دارد، بسته به اینکه از چه کسی بپرسید. از بهترین دوستتان بپرسید که چگونه پیش بروید، و او کتاب مورد علاقهاش را توصیه میکند. از والدینتان بپرسید، و آنها میگویند که مشغول باشید. هیچکدام درست یا غلط نیستند. در واقع، هر دو درست هستند. اینها کارهایی هستند که میتوانید انجام دهید.

اما اگر میپرسید، “چه کار کنم تا مطمئن شوم درد من از بین میرود؟” گاهی جواب این است… هیچچیز.
من میدانم که دوست دارید کاری انجام دهید. گاهی اوقات، به شغلم و خانهام نگاه میکنم، که به نظر میرسد نیاز به تعمیرات بیپایانی دارد، و بچههایم و شوهرم، و فکر میکنم، “چه کار کنم تا همه اینها را متعادل کنم؟ چه کار کنم تا همه اینها کار کنند؟”
اما اغلب، انجام کار فقط ما را مشغول نگه میدارد. و گاهی اوقات، در لحظهای از بحران، این چیزی است که همه ما به آن نیاز داریم. اما سپس، انجام کار به خاطر انجام کار تبدیل میشود. تنها کاری که انجام میدهید این است که بیشتر اهمالکاری میکنید، در حالی که به خودتان میگویید، “فکر میکنم این چیزی است که میتوانم انجام دهم.”
اگر کاری برای انجام دادن وجود نداشته باشد چه؟
وقتی در درد، ناامیدی، یا تنها به طور کامل غرق شدهاید، تصور کنترل جذاب است. اما اغلب، ما آن را نداریم. حتی وقتی تصمیم میگیرید چه کاری انجام دهید، نمیتوانید نتیجه را پیشبینی کنید. شما واقعاً اکثر اوقات کنترل ندارید که چه اتفاقی میافتد.
وایولت به من نگاه میکند. “فکر نمیکنم چیزی بتوانم انجام دهم. اما میخواهم. میخواهم بدانم چگونه همه چیز را درست کنم. اما فکر نمیکنم بتوانم.”
به جای پرسیدن، “چه کار کنم؟” من تعجب میکنم که چه اتفاقی میافتد اگر وایولت شروع به پرسیدن کند، “چگونه میتوانم یاد بگیرم که ببینم چه اتفاقی میافتد؟”
“کاری که میتوانید انجام دهید”، من میگویم، “این است که یاد بگیرید چگونه با خودتان حاضر باشید، حتی وقتی سخت است.”
در نهایت…
در طول لحظات دشوار زندگی—غم، سردرگمی، استرس—اغلب هیچ کاری نمیتوانیم فعالانه انجام دهیم تا درد را برداریم. خواندن کتابهای بیشتر، مشغول بودن، یا داشتن یک مکالمه دیگر ممکن است مرهمی برای درمان روح شما نباشد.
به جای جستجوی اقدامات بیشتر برای انجام، آماده باشید که بیحرکت بمانید.
تمرین کنید که به خودتان بگویید، “ببینیم بعد چه اتفاقی میافتد.”
نفس عمیق بکشید و بازدم کنید با دست بر روی سینه خود، به خودتان یادآوری کنید که در درد هستید، اما شما میتوانید این را مدیریت کنید. میتوانید با احساسات سخت بنشینید. همانطور که گلنون دویل میگوید، “شما میتوانید کارهای سخت انجام دهید.”
نتیجهگیری
وقتی زندگی دردناک میشود، گاهی تنها کاری که میتوان انجام داد، نشستن با درد است. پذیرش عدم کنترل و یادگیری حضور در لحظههای سخت میتواند به ما کمک کند تا از طریق درد عبور کنیم و به خودمان فرصت بدهیم که ببینیم چه اتفاقی میافتد. این فرآیند یادگیری به ما امکان میدهد که به جای جستجوی دائمی برای اقدامات جدید، به خودمان اعتماد کنیم و با احساساتمان صادق باشیم.
در مواجهه با درد زندگی، گاهی بهترین کاری که میتوانید انجام دهید، بیحرکت ماندن و اجازه دادن به درد برای عبور است. برای اطلاعات بیشتر و راهکارهای دیگر، مقالات دیگر وبلاگ ما را مطالعه کنید. همچنین، اگر نیاز به مشاوره تخصصی دارید، میتوانید جلسهای را با یکی از درمانگران حرفهای ما رزرو کنید.